هو الرحمن
دیشب از صاحب خونه مون خانم هرندی خداحافظی کردم
امروز راهی سفر کربلا شدن. البته اول ایران و بعد کربلا.
خیلی دلم خواست منم اونجا بودم ... من که فعلا برام جور نیست برم, یه نامه نوشتم دادم به خانم هرندی. توش هم خواستم که ارباب ما رو هم بطلبه...
میشه از همینجا هم از ارباب خواست ولی گفتم وقتی این درخواست تو خود حرم ارباب مطرح بشه, یه جور دیگه جوابش داده میشه
... عین یه کسی که عزیزش سفر رفته, منتظرم ببینم نامه ام کی میرسه کربلا...
همیشه دوست دارم بدونم وقتی میرسم کربلا عکس العمل ام چیه؟ چه حسی دارم دقیقا
یکی از دوستان میگفت : یه روز همین که تو دلم گفتم کاش کربلا بودم, سفرش مهیا شد... گفت وقتی رسیدم کربلا هی با خودم میگفتم ببین! این حرم همون اربابه که یه عمر داری براش گریه میکنی و سینه میزنی ... این حسی که داشتم وصف ناپذیر بود ...
آره... منم فکر کنم هرکس پاش رو اونجا بزاره, همین فکر و با خودش بکنه ...
اربعین ارباب نزدیکه ... باید دوباره دلها رو روانه کنیم سمت کربلا ... باید باز سیاهی های دل رو بزداییم تا نور ارباب بتابه بهش و پروانه اش کنه تا بتونه بهتر دور دوست پرواز کنه و بسوزه ...
باز هم زائر تو نیستم از دور سلام ...
یا علی
.: Weblog Themes By Pichak :.